میخواستم روز تولد بابا "علی" بنویسم، که شادترین فرد جهانم... بنویسم البته همیشه برایم چالش بوده میلاد امیرالمؤمنین شادترین روز دنیاست برایم یا روز تولد رسول الله...منتها هفتاد درصد روز عید را که خواب بودم سی درصد باقیش هم تعارفات معمول ارتباطات انسانی! ... ماند امروز... پدرها که دختریاند، میشود از من بپذیرید این را بشود درمان یکی از هزارها بلا روزها؟!
برایم یک عکس انداخته ای، ایستاده ای در صحن کنارت ضریح بیبی زینب،مشکی پوشیده ای و همانطور با وقار و مردانه که در همه ی عکسها هست خندیده ای. (یادت هست؟! بچه تر که بودیم یک عکس گرفتی خیابان امام رضا میخندیدی، بعد گفتی بد میخندم در عکس ولی من دلم برای همان عکست رفته بود، گفتم مثل قندی، ببین، یک چال هم افتاده بالای گونه ات)،عکس را فرستاده ای و میگویی عزیز، ازینجا به بعد نت ندارم اگر جایی شد و گذاشتند برایت یک پیامک مینویسم، نگرانم نباش، بادمجان بمم:). جواب میدهم تو قند بمی:)... نگرانت نیستم سپردم دست بی بی زینب، هرچه خودشان می خواهند، جواب می دهی، میخوامت خانوم، میخوامت خواستنی... و خداحافظی...
من عکست را دیدم فهمیدم این یکی بادمجانی نیست، خنده ات اینبار... من دلم هزار راه رفت هزار راه برگشت ولی گفتم خیالم راحت است چون رویم نشد، اینطور، توی عکس دوتایی تان با بی بی زینب حرف از نگرانی بزنم... ولی فکر نمیکردم اینطور عزیزشان باشی که انقدر قطعه های تنت کوچک باشد که نشود بدهم دست رقیه بغل کند بگوید خداحافظ بابا...
* اي خواهرم شكسته و با حال عذر نزدت آمدم از تو میخواهم که عذر مرا بپذیری..... منسوب به نوحه ای بین زینب سلام الله علیها و عمویمان عباس...