میتوانی عاشق یک زن شوی و ندانی دوست دارد چه رنگی بپوشد، چه رنگ رژی بیشتر روی لب هایش مینشیند، میتوانی عاشقش باشی و ندانی مثلا دریا دادور میشنود بیشتر لذت میبرد یا با فولکلور های سوگند زمزمه میکند و آشپزی میکند، میتوانی عاشقش باشی و ندانی دامن فون به فرم بدنش بیشتر میخورد یا شیفون. دوست دارد نان خامه ای را یک راست گاز بزند یا اول از سوراخ انتهایش خامه اش را آرام مک بزند و بعد که خامه هایش تمام شود کلش را ببلعد! میتوانی عاشقش باشی و ندانی دوست دارد چادرش را با دستش از صورتش جمع کند یا مثل قدیمی تر ها، خانومانه رو بگیرد- سبابه اش را بیاندازد پشتش پرده ی چادرش و بگیرد روی صورتش-. میتوانی عاشقش باشی و ندانی وقتی لباس میپوشد، اول پیراهنش را میپوشد یا اول شلوارش را، اول دست راستش را داخل لباسش میکند یا دست چپش را...
اما نمیتوانی عاشقش باشی و ندانی چگونه همه چیز تو را میبیند و میداند ... میبیند دوست داری وقتی می آیی خانه همه جا بوی نرگس بدهد و عطر قرمه سبزی، بوی گس چای، طعم نسبی سیاست، مزه ی شیرین هنر،برق نور، حلاوت قرآن شیرینی شادی بچه ها. چقدر دوست داری گرمای سر انگشتان دستهایش را وقتی کتت را از تنت در میآورد، میبوسدت و آرام روی نوک انگشتان پایش میچرخد تا هر آنچه که نمیدانی را یکجا نشانت دهد... نمیتوانی عاشقش بمانی و نبینی چگونه عاشقانه دوستت دارد ریحانه خانه ات...